هستی ابن عربی

ساخت وبلاگ
تقریر برهان صدیقین علامه طباطبایی (ره) را در نیم خط می شود نوشت: «وجود ضرورت ازلیه دارد.» فکر کنم نیم خط هم نشد! تجربه متافیزیک از یونان باستان الی زماننا هذا، پشت نیم خط موج می زند. ملاصدرا در پاورقی اسفار ج6 ص 14 می گوید: «الوجود -کما مرّ- حقیقه عینیه» و علامه پاورقی می زند و می گوید مگر می شود آدم با شعور این «واقعیت» را نفی کند و بگوید واقعیتی در کار نیست و بگوید واقعیت اشیاء موهوم است. همین جمله هم یا واقعی است یا واقعی نیست و صاحب این جمله هم به واقعیت جمله خودش نظر دارد وگرنه حرف مفت نمی زند. اصلا حرف مفت هم برای زننده آن واقعیت دارد وگرنه آن را نمی زد.برای دیوانه که همینطور بی اختیار حرف مفت می زند و نمی فهمد اصلاً چه می گوید هم حرف مفت نیست، چون حتما از اصوات و صدای نکره اش خوشش می آید!این واقعیت ساری در همه اشیاء و گزاره ها ضرورت ازلی دارد یعنی بوده، هست و خواهد بود و اصلاً زمان خودش ذیل این واقعیت است، ذهن نیز هم و زبان! هیچ دوتایی در برابر این حقیقت عینی وجود نمی ماند. می شود برای این حرف نیم خطی، یک صفحه تقریر نوشت تا صورت استدلال درست شود، اما این بازی های منطقی فرع بر حقیقت وجود و حاق واقع است. کسی که وجود چونان حقیقت عینی را نفهمد، هزار هم منطق بچیند، نمی فهمد. درست است که کسی تا فلسفه صدرا را درست نخواند به این مطلب نمی رسد، اما از حیث منطقی این مطلب پیشامنطق هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ibnarabio بازدید : 39 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:53

در متافیزیک واقعیت و حقیقت یکی است؛ همان امری که پیش ما نهاده شد و آن را درک می کنیم. حال این امر در جواهر محسوس نهفته باشد یا در جواهر معقول. به هر روی آنچه برای ما واقعی است حقیقی و آنچه حقیقی است واقعی. انسان، جهان و خدا اموری حقیقی و واقعی هستند. بنابراین این مطلب گویی به عنوان یک اصل متعارف در متافیزیک پذیرفته شده است.اما در عرفان مطلب کاملاً طور دیگری است. آنچه پیش روی انسان است و او درک می کند، همان امرِ واقعیِ متافیزیک، موهوم است. جهان برای انسان موهوم است، خود انسان نیز موهوم است. حقیقت این واقعیات، در اعیان ثابته متقرر است. این اعیان برخلاف اعیان خارجی در جهان، موهوم نیستند اما معدوم هستند. یعنی حقیقت، اصل، بنیاد و وطنِ امرِ موهوم (=وجود مستعار) امر معدوم (=اعیان ثابته) است. بنابراین بین حقیقت و واقعیت تمایز است، تمایز بین امر موهوم و معدوم. اما این پرسش مطرح می شود که آیا جهان و انسان هیچ در هیچ است؟ بله انگار که هیچ در هیچ است. پس آن ذات اقدس اله چیست و در کجای این نظام قرار می گیرد؟ نه تنها سخن گفتن از نظام، چیستی، کجایی و ... در درون متافیزیک قرار می گیرد، بلکه افزون بر این ما زبانی نداریم که بتوان از ورای متافیزیک پرسش کرد! وقتی زبان ما جملگی آغشته به پرسش های متافیزیکی است، پس چگونه می توان از «او» پرسش کرد. نه می توان بر او وجود حمل کرد و نه عدم! نه می توان از ارتب هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ibnarabio بازدید : 38 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:53

در عرفان این گزاره را داریم: «الموحد لا یوحِّد» یعنی موحد، توحید نمی‌کند، زیرا توحید از صفات موحّد نیست، موحد کثرات را نمی‌گیرد یکی کند یا به یکی بازگرداند. اصلاً وجود جناب موحد خود با وحدت سازگار نیست، همچنین همچون سوژه نیز نیست که جوهر ندارد و خلأ است، اما وحدت و جمع می‌کند. اصولا وحدت با جمع سازگار است، یعنی یا کثرات را یکی کردن، یا بساط کثرات را جمع کردن که هیچ‌کدام با توحیدِ موحّد سازگار نیست، از این رو عرفا می گویند که موحّد دروغگوست.از طرفِ دیگرِ ماجرا یا رویِ دیگر ِ سکه، فلسفه کارش توحید است، یعنی بین کثرات جمع می‌کند یا به وحدت ارجاعشان می‌دهد. تا کثرات جمع نشوند که عالم در خائوس و بی‌نظمی پراکنده و رهاست. جناب حسن حسن‌زاده آملی در شرح عیون مسائل نفس، بالاترین حرف را در توحید فلسفی می‌زند، یعنی موحد بین تجرد از ماده و تجرد از ماهیت جمع می‌کند، یعنی نفس نه‌تنها از عالم ماده فرا می‌رود بلکه از عالم ممکنات هم فرامی‌رود و وجود بحت می‌گردددر اینجا به لحاظ فلسفی بین انسان و خدا فرقی نیست، جز یک‌سری استعارات و تلویحات شبیه به بحث احد در جناب فلوطین! اگر متافیزیشن بخواهد صادق باشد و دست به این استعارات نزند، نهایت آنچه نفس طی می‌کند، حق است جلّ‌وعلا و قاب قوسین او ادنی در فلسفه بی‌معناست، صادق باشیم خدای فلسفی انسانی است و انسان فلسفی الهی و لیس وراء عبّادان قریه! یا به گفته جناب هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ibnarabio بازدید : 37 تاريخ : شنبه 14 بهمن 1396 ساعت: 22:53

شیخ اکبر ابن عربی در سال ۵۹۸ (۳۸ سالگی) در بین علماء و ادباء مکه حضور داشت. در آنجا با شیخ بزرگ بنام مکین الدین ابوشجاع اصفهانی آشنا و نزد او به شنیدن کتاب ترمذی در روایت مشغول می‌شود. او در ابتدا با خواهر شیخ ابوشجاع مراوده دارد و طالب یادگیری گرفتن حدیث و اجازه روایت از او است، اما خواهر بخاطر کهولت سن اجازه روایت را به برادرش حواله می‌دهد. به گفته ابن‌عربی:«این شیخ را دختری بود باکره نازپروده و باریک میان که دیده را به بند می‌کشید و افسون می‌کرد. آراینده محافل و سروربخش محاضر بود و مناظر را به تحیر وا‌می‌داشت. نامش نظام و لقبش عین الشمس و البهاء بود.» (ابن‌عربی، 1420: 8) شیخ اکبر در مقدمه هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : مثابه,لطافت,طفولیت,شرح,بیتی,کتاب,ترجمان,الاشواق, نویسنده : ibnarabio بازدید : 44 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:29

فلیست أنوارالذات‌ بشیء سوی‌ الموجودات (فتوحات، ۲۸۹/۳) 

نیست انوار ذات چیزی غیر همین موجودات! 

و أنوارالشیء لا تحرقه و الممکن فی حال عدمه لا یقبل الحرق فلواتصف بالوجود احترق وجوده (همان ۲۹۰/۳)

انوار چیزی خود آن را که نمی سوزاند و قبول سوزاندن نمی‌کند ممکن در حال عدمش، پس چون اتصاف به وجود پیدا کند، وجودش می‌سوزد! 

+ نوشته شده در جمعه سوم دی ۱۳۹۵ساعت 0:15 توسط مهدی صدفی |
هستی ابن عربی...
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : نکتَتُن۱, نویسنده : ibnarabio بازدید : 15 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:29

چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم                که دل به دست کمان ابروئیست کافرکیش این بیت شده زمزمه روز و شبم. کار هیچ جای عقل نیست (ما را ز منع عقل مترسان و می بیا) که اگر جای عقل بود تدبیر می کردم و راه چاره بر می گرفتم. (لا خیرَ فی الحب یدبّر بالعقل) عقل خودبنیاد است و خود می تواند از خود برای هر چیز راه چاره دهد، حتی برای تسکین دل به سبب پوشش و پرده ای که بر دل می کشد و تقلبات آن را در بسته هایی تثبیت شده عرضه می کند. به گفته حافظ "لرزش بید" تنها از "دل صنوبری" بر می آید (دل صنوبری ام همچو بید لرزان است) اما دل برخلاف عقل انگار تقلبات پی در پی را می پذیرد، پس بنیانی از خود ندارد و از جانب هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : ایمان,کفر, نویسنده : ibnarabio بازدید : 25 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:29

آفرینش عرفانی عالم آنی (بی‌ زمان) رخ می‌دهد (یا رخ داد) که خدا خواست خود را در عالم ببیند، چون دیدن چیزی در خود، عین دیدن خود در دیگری نیست. عالم آیینه ای نپرداخته بود و انسان چیزی نبود، جز جلای آیینه عالم و در عین حال روح الهی که پس از تسویه عالم در آن دمیده می شود. بدین رو انسان تنها رابط و نسبتی است بین خدا و عالم. تا وقتی انسان باشد، ربط زمین و آسمان برقرار است و همه چیز به‌سامان و این نحوه نگاه به انسان با اومانیسم -به معنای گسترده آن- در نسبت است.حقیقت نسبت نمی پذیرد و از قید و بند ره‍است و خداوند پیش از آنکه با انسان العین (مردمک چشم) به عالم بنگرد و بر عالمیان رحمت کند تا به وجود آیند هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : داستان,نابودی,انسان,کرونوس,برابر,خائوس, نویسنده : ibnarabio بازدید : 24 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:29

به نظرم اگر کسی باب 542 فتوحات مکیه را درست درک کند، می فهمد علم چیست؟ علمِ انسان در عرفان ابن عربی، همانطور که در حاشیه این وبلاگ نوشتم، علمِ به عدم است یعنی به بیان ساده کسی متوقع نباشد که علم مشت پُرکن است. به نظر او در این باب، علم یا نظری فکری است - فلسفه نهایت آن است- و یا علمِ باللهِ اهل الله است. دسته اول (فلاسفه و دیگر عالمان نظر فکری)  همواره تا وقت مرگ ذهنشان در تکاپوست و نمی توانند بر موضعی متوقف شوند و چون این گونه زیست می کنند، همین گونه نیز در آخرت حیران هستند (توجه شود که این نگاه ابن عربی ذم اهل فکر نیست، بلکه توصیف چگونگی حال آنهاست).  علتش این است که هیچ دلیلی نیست مگر در آ هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : «علم»,چیست؟, نویسنده : ibnarabio بازدید : 57 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:29

  چند پُست گذشته، بند 6.4311 تراکتاتوس ویتگنشتاین را در باب مرگ نوشتم: «مرگ رویدادی در زندگی نیست. ما مرگ را به تجربه درنمی­ یابیم. اگر نگریسته ما از جاودانگی (سرمدیت)، دیمومت (دوام) بی­ پایان ما از زمان نباشد، بلکه بی­ زمانی باشد، پس آن­ کس جاودانه می­ زید که در زمان کنونی زندگی می­ کند. زندگی ما به همان اندازه بیکران است که میدان بینایی ما بی­ مرز است.» (ترجمه ادیب سلطانی) این نگرش برای فیلسوف که قرار است روزی بمیرم و بعد مرگ، یا کلاً خاموش می شوم یا به حیات پس از مرگ خود ادامه می دهم، مسأله مهمی نیست. او نمی تواند در این اما و اگرها زندگی خود را بگذراند. برای او باید همین حالا مسأله حل شود هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : فلسفه,مشق,مرگ,ستایش,متافیزیک, نویسنده : ibnarabio بازدید : 31 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:29

بگذارید این مطلب را با این جمله شروع کنم که منطق علم طبقه فرودست است. اگر بخواهیم فلسفه را در مهد تولدش، یونان بررسی کنیم، فصل نخست کتاب پایدیای یِگِر برای آنکه توجه کند کافی است، با اینکه دخلی به فلسفه ندارد و بیشتر به ایلیاد و اودیسه هومر می پردازد. اگر حوصله نکردید آن را بخوانید، تنها عنوان این بخش راهگشاست: «اشرافیت و فضیلت». agathos که به معنی اشرافی و تواناست همانست که به «خیر» یا «نیک» تغییر چهره می دهد. پهلوان اساطیری هم توانا و اشرافی است و به همین خاطر با ایدوس قرین است. به گفته یگر: «مرد اشرافی دیگران را ازین طریق تربیت می کند که آرمانی را که ارزش ابدی دارد و همه باید خود را با آن هستی ابن عربی...ادامه مطلب
ما را در سایت هستی ابن عربی دنبال می کنید

برچسب : فلسفه,اشرافیت, نویسنده : ibnarabio بازدید : 31 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 12:29